یه نفر اینجا هست که مدت هاست اسمی ازش برده نشده. ولی وجود داره و نا محسوس به زندگی شیرینش ادامه می ده.
قبلا ها یه قیافه ای داشت شبیه مینی پولی. ولی این روز ها که مینی پولی واقعی تر شده و شده یه آدمی که واسه خودش شخصیت داره دیگه شبیه اون نیست.
هنوز هم شبیه خودشه. همون شکلی که همیشه بوده.
با چشم های سبز و موهای مشکی دم موشی...
یه نفر اینجا هست که موقع دویدن های توی کلاس ورزش ذوق می کنه و بالا و پایین می پره.
بعضی اوقات می شینه و به یه تخت دو طبقه فکر می کنه.
خیلی وقتا یه نقاشی تکراری رو هزاران هزار بار می کشه و همیشه از کشیدنش لذت می بره.
این روزا بد جوری احساس تنهایی می کنه.
حتی گاهی اوقات احساس می کنه فراموش شده ...
ولی هیچ وقت صداش در نمی یاد.
شکایت هم نمی کنه.
آروم و صبور خیره می شه...
راستشو بخوای چشماش این روزا خیلی محزون شده...
و ساکت تر شده.
وراجی نمی کنه.
سر و صدا راه نمی ندازه...
حتی مثل قدیم ها یهو جنگی نمی شه و همه چیز رو به هم نمی ریزه.
آروم و بی صدا به زندگی شیرینش ادامه می ده.
همونی که باعث می شه گاهی اوقات دلم بخواد با فریاد شعر قدیمی عمو پورنگ رو تکرار کنم و بگم:
آبیـــــــــــــــه بازم رنگ دلامون...آبیــــــــــــــــــه بازم رنگ دلامون.....
نمی تونید حدس بزنید؟
.
.
.
اسمش کودک درونه...
و امروز برای 14 امین بار یه اردیبهشت دیگه رو جشن گرفته.....